خيلي وقت بود دلم مي خواست يه وبلاگ داشته باشم.البته چند جاي ديگه يه چيزايي نوشتم اما راضيم نكرد.مثل كلوب،ياهو360 و... .اين شد كه بالاخره تصميم گرفتم يه وبلاگ درست كنم و هر روز،يا دو سه روز يكبار يه چيزايي بنويسم.
اين كه مي خوام اينجا چي بنويسم رو، تو قسمت مربوط به شرح وبلاگ،توضيح دادم.فقط اميدوارم فرصت بشه هر روز يه خرده بنويسم.
كلا ً نوشتنو دوست دارم.گاهي اوقات كه به دفتر خاطراتم نگاه ميكنم ميبينم ، اونا هم مثل خودم بزرگ شدن.اونا هم با تجربه شدن.يعني هرچي بزرگتر ميشم حرفايي هم كه يادداشت ميكنم از حالت بچه گانه خارج ميشن و به حرفاي آدم بزرگا شبيه تر ميشه.
نمي دونم دارم بزرگ مي شم ،بايد خوشحال باشم يا ناراحت.اين روزا گذر از مرحله ي شيطنت وكم مسؤوليتي رو به وضوح حس مي كنم. الآن تو سني هستم،كه بايد براي آينده م به شدت تلاش كنم و همه ي روياهام به تلاش امروزم بسته ست.روياهايي كه به نظربعضيا قشنگ،اما به دور از واقعيته.
الآن كه دارم اينا رو مي نويسم،خواهر زاده م نشسته كنارم و داره كمكم مي كنه كه درست بنويسم و كلمات تكراري به كار نبرم.اسمش "اميرحسينه" و تازه مدرسه ي تيزهوشان(دوره راهنمايي) قبول شده.
فكركنم واسه امشب كافيه.چيز زيادي به فكرم نميرسه كه بنويسم.

گفتم براي آن كه بماند حديث من،
آن به كه نغمه ها زغم عشق سر كنم.
غير از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق،سوز سخن بيشتر كنم.

مي دونم واسه اولين پست،حرفام زياد منسجم نيست.اميدوارم كم كم مهارتم تو نوشتن بيشتر بشه.
راستي، نوشتن اين شعر يه دليل خاص داره.

These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Mixx
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • Spurl
  • StumbleUpon
  • Technorati