امروز بعد از مدتها دوباره ديدمش.يكي دو ساعت قبل از ديدنش دوستم گفته بود كه با سرويس خوابگاه رفته دانشكده علوم.نمي دونم چرا،اما استرس عجيبي افتاد به جونم.اما جالب اينجاست وقتي اومد كمالوند و ديدمش كلي آروم شدم و جالبتر اينكه اين بار احساسم بعد ازديدنش مثل گذشته نبود.يعني خيلي به خودم مسلط بودم.ديگه اسير اون فضايي كه حضور داشت نشدم.
فكر ميكنم احساسم خيلي پخته تر شده.شايد تو اين مورد به دوستش بدهكار باشم.ميل دوستش يا بهتر بگم دوستمون،تاثير زيادي داشت.
با وجود اينكه احساسم خيلي پخته تر شده اما باز ديدنش،مثل هميشه لذت بخش و دلچسب بود.
مرا مي بيني و هردم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
بسامانم نمي پرسي،نمي دانم چه سر داري
به درمانم نمي كوشي،نمي داني مگر دردم؟
درباره وبلاگ
اگه يه كم به اسم وبلاگ (من و...) دقت كنيد،متوجه ميشين كه اينجا من در مورد هرچيزي كه فكرمو مشغول كنه،مي نويسم.در واقع اون جاي خالي،يعني هركسي يا هرچيزي.مثلا ً كسي يا كساني كه دوستشون دارم،يا حتي ممكنه كتابي باشه كه مي خونم و دوست دارم راجع بهش حرف بزنم يا هرچيز ديگه.اما چون واسه آدرس وبلاگ نمي تونستم از "..." (سه نقطه) استفاده كنم،به همين دليل از ضمير" آن" استفاده كردم و در واقع آدرس وبلاگ "من و آن" شد.فكر كنم همين كافيه...
از خوندنشون لذت ببريد
درباره من
- م.م.
- بروجرد, لرستان, Iran
- كسی هستم كه میدانم چگونه در اطراف خود مردمانی را جمع كنم كه زرنگتر از خودم هستند. و هر كسی را كه ملاقات می كنم از لحاظی بر من برتری دارد و من سعی می كنم در چیزی كه وی از من برتر است چیزی بیاموزم.
0 دیدگاه