امروز بعد از مدتها دوباره ديدمش.يكي دو ساعت قبل از ديدنش دوستم گفته بود كه با سرويس خوابگاه رفته دانشكده علوم.نمي دونم چرا،اما استرس عجيبي افتاد به جونم.اما جالب اينجاست وقتي اومد كمالوند و ديدمش كلي آروم شدم و جالبتر اينكه اين بار احساسم بعد ازديدنش مثل گذشته نبود.يعني خيلي به خودم مسلط بودم.ديگه اسير اون فضايي كه حضور داشت نشدم.
فكر ميكنم احساسم خيلي پخته تر شده.شايد تو اين مورد به دوستش بدهكار باشم.ميل دوستش يا بهتر بگم دوستمون،تاثير زيادي داشت.
 با وجود اينكه احساسم خيلي پخته تر شده اما باز ديدنش،مثل هميشه لذت بخش و دلچسب بود.

مرا مي بيني و هردم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
بسامانم نمي پرسي،نمي دانم چه سر داري
به درمانم نمي كوشي،نمي داني مگر دردم؟

These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Mixx
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • Spurl
  • StumbleUpon
  • Technorati